گوگله

داستان صوتی کوتاه + تک آهنگ های مخصوص حامد

گوگله

داستان صوتی کوتاه + تک آهنگ های مخصوص حامد

به داستان کوتاه بسیار علاقه مندم و فکر میکنم که خیلی از آدم ها دیگر حوصله رمان خواندن ندارند و دوست دارند که داستان هرچه سریعتر به سرانجام برسد .به همین خاطر و به خاطر اینکه دوستان خوبم حتی زحمت خرید کتاب و مطاطعه آن را هم نکشند ، این وبلاگ را راه اندازی کردم .

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
يكشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۲۷ ب.ظ

مادر بزرگ

هفته پیش درست روز شنبه ساعت 12 ظهر تلفنم زنگ خورد .بابام هیچ وقت این موقع روز به من زنگ نمیزد .با دیدن اسم baba روی صفحه نمایش تلفن احساس کردم قلبم به تپش افتاده .برای یک لحظه سکوت غیر منتظره ای در گوشم پیچید .با حدس 99 درصدی که بابام برای چی این موقع روز به من زنگ زده دکمه سبز را فشار دادم .به محض برقراری ارتباط و زمانی که هنوز نه من و نه بابام حرفی به هم نزده بودیم حدس 99 درصدی به 100 تبدیل شده و با این جمله بابام بدون سلام و احوال پرسی که " حامد مرخصی بگیر بیا خانه مادربزرگت " متوجه شدم که دقایقی قبل مادر بزرگ جان به جان آفرین تسلیم کرده و بعد از 82 سال از دنیا رفت.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی